English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 96 (7886 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
herself U خود ان زن خودش را
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
himself U خودش
privacy U قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
peripheral U که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
itself U خودش
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
external U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
herself U خودش
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own similitude U بصورت خودش
in his own similitude U مانند خودش
insitu U واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
it tells its own tale U از خودش پیداست
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
to his own profit U بفایده خودش
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
under lease U وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
It is her all right. U خود خودش است
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
She is the one who has done . It is her own doing U کار کار خودش است
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
number one <idiom> U برای دل خودش
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
in his own name U بخاطر خودش
in his own name U به اسم خودش
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
Partial phrase not found.
Recent search history Forum search
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1she loved to have the last word.
1you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
1This is largely self-evident;
1eventually own his own sports club
1he said he was going to work in a gym, eventually own his own sports club, and he faught with his father about everyting
1Otherwise, throw in a rimshot hit every now and then
0عشق تنها چیزی هست که اگر واقعی شو بدست بیاری
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com